سیماسادات موسوی نیاسیماسادات موسوی نیا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

سیما دنیای من

یک سال گذشت...

سلام عزیز دل مامان دختر عزیزم یک سال از آغاز نوشتن خاطراتمون در این وبلاگ گذشت.یک سالی که پر بود از خاطرات شیرین و بعضی وقتها ناخوشایند. عزیز دلم من تا جایی که امکان دارد دوست دارم تمام خاطرات مربوط به تو را در این وبلاگ ثبت کنم.باشد که انشاللا در آینده با خوندنشون لذت ببری. امروزر روز ولنتاین یا همون روز عشاق خودمونه من هم این روز رو به عشق زندگیم به محمد عزیزم تبریک می گم وبا تموم وجودم بهش می گم که دوستت دارم. چند روزه که صبح زود میرم باشگاه و به خاطر این مجبور میشم تو رو صبح زود از خواب ناز بیدارت کنم و ببرمت پیش مامان جون.عزیزم منو ببخش ولی مامانی هم به یک زنگ تفریح احتیاج داره.از وقتی که تو به دنیا اومدی این اولین باری...
25 بهمن 1390

عشقم

  قربونت برم من که انقدر پاستیل دوست داری.تو هم پاستیله منی می خوام هر روز بخورمت....... دوستت دارم ...
17 بهمن 1390

شیرین کاری های سیما خانوم

سلام عشقم بهترینم این روزا هوا سرده و من و تو بیشتر اوقات توی خونه سپری می کنیم.تو هم مدام مشغول بازی و ورجه وورجه کردن هستی.هر روز برات یک کلمه از بسته آموزشی تراشه های الماس رو یاد می دم پیشرفتت خیلی عالیه .خودت علاقه زیادی به یادگیری کلمات داری.عزیز دلم الهی من دورت بگردم که داری بزرگ می شی و دوست داری بیشتر کارهات رو خودت انجام بدی مثلا اصرار می کنی که خودت دندونهاتو مسواک بزنی من هم بعد از اینکه خودم دندوناتو مسواک میزنم اجازه میدم خودت هم مسواک بزنی .غذا رو هم دوست داری خودت بدون کمک من بخوری که کلی هم ریخت و پاش می کنی .وقتی هم که میریم بازار اصلا دوست نداری که از دستت بگیرم و خودت جلوتر از من حرکت می کنی .عزیز دلم با توجه به ای...
11 بهمن 1390

روزهای با تو بودن

سلام دخترک شیرینم عزیز دلم روزهای سرد زمستون و با هم سپری می کنیم.بهترینم روزهای با تو چه شیرین می گذرد. روزی هزار بار خدایم را شکر می کنم به خاطر وجود نازنینت به خاطر سلامتی ات.سیمای من هر روز که می گذرد وابستگیمان به یکدیگر بیشتر میشود.من حتی تحمل نیم ساعت دوری تو رو ندارم.چیکار کنم دوستت دارم.صبح که میشه وقتی چشمهای نازت رو باز می کنی بغلت می کنم و بوسه بارونت می کنم تو هم تو بغلم عشوه می ریزی خودت و برام لوس می کنی و زبون میریزی.اول سراغ بابا رومی گیری و میگی بابا رفته اداره برام قاقا بیاره.بعدش می ری دنبال اسباب بازیهات وقت تمیز کردن خونه کمکم می کنی و بعدش لباسهامونو میاری و می گی بریم خونه مامان جون بعدش میریم خونه مامان جون و تا...
3 بهمن 1390
1